نویسنده: مهدی حائری یزدی




 

رابطه‌ی استی و بایستی مسئله‌ی تازه‌ای نیست و این بحث در گذشته از پیامدهای مسئله‌ی جبر و اختیار بوده و از نظر جبر یا اختیارِ احکام و تکالیف اخلاقی نیز مطرح بوده است. منتها در این زمان‌ها بر اثر برخی اشتباهات لفظی در استعمال کلمات «بایستی» و «استی»، این مسئله صورت دیگری به خود گرفته است.
در اندیشه‌ی اسلامی استی‌ها در مورد آن رویدادها و پدیده‌هایی به کار می‌رود که بدون اراده و اختیار ما تحقق و واقعیت عینی می‌پذیرد. و بایستی‌ها در مورد آن رویدادها و پدیده‌هایی که با خواسته و اراده‌ی ما انجام می‌گیرد. از سوی دیگر، به همان ترتیب که ما در مسائل اخلاقی، استی و بایستی داریم هر دو رابطه به نوعی به منبع بی‌کران هستی بازگشت می‌کنند، به همان‌گونه که در مسئله‌ی وجود نیز عیناً با این دوگونگی روبه رو هستیم. مثلاً، هستی حق تعالی و ضرورت وجودی او از هستی‌هایی است که تنها با بایستی توجیه می‌شود؛ چون هستی حق تعالی تنها مسئله‌ای مربوط به وجود و تحقق عینی نیست. بلکه، برخلاف هستی‌های دیگر، یک ضرورت و بایستی ازلی است و از هرگونه امکان و نبایستی پاک و منزه است. اما هستی‌های امکانی این بایستی را ندارند. این هم نشانه‌ی گویای دیگری است که استی‌ها و بایستی‌ها دو رابطه‌ی همگونه‌اند که از نهاد هستی سرچشمه می‌گیرند.
در فلسفه‌ی غرب از وجودات عینی به حقایق عینی (1) تعبیر می‌کنند، یعنی آنچه در خارج از ذهن ما موجود است اعم از این که واجب‌الوجود باشد یا ممکن‌الوجود. این بدان معناست که شیئی وجود واقعی دارد که تحقق عینی داشته باشد. اما کاری به آن ندارند که این شیء از کجا آمده و آیا وجودش ضروری بوده یا شیء مورد نظر در کیفیت امکان به وجود آمده است. در اصطلاحات سیاسی هم هستی سیستمی حکومتی غیر از بایستی قانونی آن است. مثلاً اسرائیل با این که غاصب و تجاوزگر است و اصل و منشأ پیدایش آن اصلاً قانونی نیست، نزد بسیاری از کشورهایی که به حقانیت قانونی این سیستم معتقد نیستند، به عنوان واقعیتی سیاسی مقبول است، و دلیلشان برای این نوع شناسایی این است که می‌گویند اگر آن را واقعیتی بر حق و قانونی نشناسند، این امر دلیل بر غیرواقعی بودن آن نیست، و هر چند این سیستم، غاصب و از نظر قواعد انسانی و بین‌المللی غیرقانونی است، اما بالاخره وجودی عینی دارد. خیلی از سیاستمداران تنها به هستی این سیستم اعتراف می‌کنند و از «بایستی» آن صرف‌نظر می‌کنند. اما فلسطینی‌ها، که صاحبان اصلی آن آب و خاک‌اند، با این که از سرزمین همیشگی خود بیرون رانده شده‌اند، باید در این سرزمین باشند، یعنی هستی آنها در این سرزمین بایستی است. البته ما برای این که به اصل مطلب بپردازیم، فعلاً وارد صحت و سقم استدلال آنها نمی‌شویم و این مثال را تنها به عنوان شاهد مدعای خود آوردیم تا نشان دهیم که بایستی یکی از کیفیات هستی است، چه در هستی‌های اصیل همچون هستی حق تعالی و چه در هستی‌های اعتباری مانند هستی‌های سیستم‌های قانونی و فقهی یا هستی‌های اجتماعی و قراردادی، همچون هستی زناشویی و هستی مالکیت و غیر آنها.
پس، معنای ضرورت و بایستی وجود خیلی بیشتر و بالاتر از واقعیت عینی، اما اتفاقی و امکانیِ وجود است. ضرورت وجود، شدت و حدّت وجود یا ایجاد است و صرف واقعیت عینی آن نیست، و الّا بین وجود خدا و وجود سایر موجودات عالم از قبیل زمان و مکان و ماده، که از نظر بسیاری از فلاسفه و حتی به قول بعضی از حکمای متأله اسلامی، قدیم و ازلی‌الثبوت‌اند، فرقی نیست، حال آن که فرق بین وجود خدا و زمان و مکان و ماده این است که با آن که اینها از لحاظ زمان ازلی و ابدی هستند، بدین معنا که وجود زمان و مکان و ماده در زمان و مکان ماده‌ی دیگر نیست، مع‌الوصف همه معلول و ممکن‌الوجود بالذات‌اند و هرگز واجب‌الوجود بالذات نیستند، یعنی هستی آنها بایستی نیست اما هستی خدا بایستی است. پس فرق بین واجب و ممکن در حوزه‌ی هستی‌های غیرمقدور این است که واجب‌الوجود آن چنان وجودی است که نه تنها هست بلکه بایستی باشد، اما سایر وجودات از این بایستی محروم‌‎اند.
حال باید دید که این بایستی از کجا می‌آید؟ فلاسفه‌ی اسلامی می‌گویند این بایستی به معنای شدت و کمال وجود است. چون وجود واجب‌الوجود فوق مالایتناهی است بما لایتناهی عدةً و مدةً و شدةً، بایستی را از شدت و حدت و کمال وجود به دست می‌آوریم. امکان، که در مقابل وجود و ضرورت هستی است، به معنای نقص و ضعف وجود است. چرا با این که انسان و باری تعالی هر دو وجود دارند، انسان ممکن است و باری تعالی واجب؟ دلیلش همان است که گفته شد. در وجود انسان نقص و ضعف وجودی است و انسان در هستی نیست، اما واجب‌الوجود در هستی‌اش خودبسنده و هستی او بایستی است. همین ضعف وجود و تعلق ذاتی را که در وجود ممکنات می‌یابیم «جواز» گویند که تعبیر دیگرِ «امکان» است. جایزالوجود یا، به عبارت دیگر، ممکن‌الوجود یعنی آنچه در مرتبه‌ی ماهیت، وجود و عدمش مساوی است، درست مثل شاهین ترازوست که هیچ‌گونه گرایش و تمایلی نسبت به یکی از دو کفه‌ی میزان ندارد. موجودات ممکن دارای این خصوصیت ذاتی هستند که در حد ذاتشان از پیش خود هیچ‌گونه گرایشی به سوی وجود و عدم ندارند و به سبب همین عدم گرایش به سوی وجود و عدم است که اگر علتی واجب آنها را به وجود آورد موجود می‌شوند، چون «الشیء ما لم یجب لم یوجد»، وگرنه معدوم خواهند بود آن هم بنا به اصل فلسفیِ «عدم عدم العلة علة العدم».
یکی از سخنان معروف فلاسفه‌ی اسلامی این است که امکان و ماهیت امکانی لا اقتضاست، نه مقتضی عدم. بین عدام الاقتضا و اقتضاء العدم فرق است. ماهیات ممکن اقتضای عدم ندارند. اگر مقتضی عدم می‌بودند، هرگز موجود نمی‌شدند؛ و نیز اگر مقتضی وجود می‌بودند، هیچ‌گاه معدوم نمی‌شدند. پس لازم است در حد ذات لااقتضا باشند و گرایشی به سوی وجود و عدم نداشته باشند تا بتوانند از سوی علت ایجابی فاعلی‌ای موجود شوند و با عدم آن علت نابود مطلق گردند. همین حالت لااقتضایی را اتین ژیلسون (2)، فیلسوف فرانسوی، در تفسیر نظریه‌‍‌ی ابن سینا و از زبان او به بی‌تفاوتی ماهیت نسبت به وجود و عدم تعبیر کرده که تعبیر بجا و تحسین‌برانگیزی است. او می‌گوید: «ماهیت نسبت به وجود بی تفاوت است». این حالت تساوی و بی تفاوتی ماهیت نسبت به وجود و عدم را ابن سینا، بر سبیل تشبیه معقول به محسوس، به دو کفه‌ی میزان مانند کرده است. در این جا خوب معلوم می‌شود که امکان و رَوایی یکی از کیفیات هستی و نیستی است، و در میانه‌ی این دو قرارداد، چنان که وجود و بایستی از خصوصیات و نشانه‌های شدت و کمال هستی است و به این معناست که هیچ‌گونه احتمال عدم در هستی مورد نظر راه ندارد.
بنابراین، دریافته‌ایم که امکان به معنای جواز و روایی هستی است، یعنی شیء ممکن می‌تواند بدون رادع و مانع قدم به عرصه‌ی وجود گذارد. پس، ممکن رواست که باشد. این حالت در مورد هستی‌های غیراخلاقی است. در هستی‌های اخلاقی هم وقتی می‌گویند فلان امر جایز است، یعنی می‌توانید آن را انجام دهید و محذور اخلاقی برای بخشیدن هستی عینی به آن ندارید. شما می‌توانید به مسافرت بروید و می‌توانید کسب مشروع بکنید، یعنی از نظر قواعد اخلاقی، این رویدادها و هستی‌های حقیقی و اختیاری که از شما سر می‌زنند با ایراد و موانع اخلاقی مواجه نیستند. این توانستن با آن توانستنی که به معنای امکان است و از نقص وجود انتزاع می‌شود تنها یک فرق دارد، و آن این که اولی در وجوداتی است که مقدور انسان نیست و خارج از حیطه‌ی قدرت انسان‌هاست و تنها در حیطه‌ی قدرت خداست ولی امکان به معنای بایستی و جواز اخلاقی در محدوده‌ی مقدورات انسان‌هاست.

پی‌نوشت‌ها:

1. facts
2. Etienne Gilson

منبع مقاله :
حائری‌یزدی، مهدی؛ (1384)، کاوش‌های عقل عملی (فلسفه‌ی اخلاق)، تهران: انتشارات مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه‌ی ایران، چاپ دوم.